سلام به دوستان
خیلی وقته که نمی دونم چرا دستم به نوشتن نرفته و شاید دلیلش همین باشد که برایتان می نویسم و شاید هم این هم تغییر کند . شاید
از باورهایم نوشتم و باورهایم تغییر کرد
از اعتقاداتم نوشتم و اعتقاداتم تغییر کرد
از دوستانم نوشتم و دوستانم تغییر کرد
از اهدافم نوشتم و اهدافم تغییر کرد
از هرچه نوشتم همان چیزها تغییر کرد
پس از تغییر می نویسم که زندگی یعنی تغییر
چند وقت پیش، بنا به اتفاقی که برای من و دوستم افتاد و دچار یک حادثه شدیم و برای بار دوم فهمیدم که چقدر مرگ به انسان نزدیک است و چقدر زندگییمان با کمترین زمان ممکن و چقدر راحت می تواند دچار تغییرات بسیار زیادی شود.
در آن اتفاق ضربه اصلی را دوستم خورد و من اتفاق خواصی برایم نیافتاد ولی تو اون لحظه خاص و با توجه به شرایطی که در آن قرار گرفته بودم در فشار بسیار زیادی بودم و هنوز هم یاد اون لحظات برام سخته و حدود سه هفته بود که درگیر افکار بسیاری قرارداشتم که درسته، اذیت شدم ولی برایم خیلی چیزها از تاریکی خارج شد و متوجه خیلی چیزها شدم و خدا را شاکر که ایت حادثه به خیر تمام شد .
میگن تقدیر سرنوشت انسانها عادی است و تغییر ، تدبیر انسانهای عالی، ولی من از تغییراتی حرف میزنم که ما نقش کمرنگی در آن داریم و وقتی رخ داد از دست ما کاری ساخته نیست و تنها کار ما درک آن و تحمل آن و پیدا کردن راهی برای تحمل و جبران آن است.
خدایا کمکم کن که کمی پررنگ تر به این اتفاقات نگاه کنم و زاویه دیدم را تغییر دهم و بهتر ببینم و بهتر بفهمم و بهتر عمل کنم.
خدایا کمکم کن قضاوت را فقط برای اعمال خودم قرار دهم و بیشتر از اینکه نگران کارها و اعمال دیگران باشم به اعمال و رفتار خودم بیاندیشم و آرزو کنم که دیگران هم به جای اینکه دنبال عیب دیگران باشند و عیوب خود برسند.
از همه شما دوستانی که این چند وقت برایم پیغام گذاشتید ممنون هستم و ببخشد که جواب ندادم.
خدا نگهدارتان باد